بی قرار
چشم برهم نگذار
می ترسم لای پلهکای زمستانی ات
یخ بزنم
بگذار گرمای بی قراری هایم
مژگانت را گرم کند....
هاجر مهرپویا
+ نوشته شده در یکشنبه دهم تیر ۱۳۹۷ ساعت 9:13 توسط هاجرمهرپویا
|
چشم برهم نگذار
می ترسم لای پلهکای زمستانی ات
یخ بزنم
بگذار گرمای بی قراری هایم
مژگانت را گرم کند....
هاجر مهرپویا
هرگز موج نخواهم شد
نکند آغوش آرام ساحلت را بی قرار کنم
تو اما
طوفان باش
کشتی به گل نشسته هم که باشم
خروش تو را
چون لالایی های دلنشین
در آغوش می کشم
هاجر مهرپویا
و من ،بی قرار لمس رطوبت گیسوانت.
شاید،
تشنگی نگاهم در لابه لای نم دستانت فرو نشیند.
امروز بیا
شاید فردا آفتاب تشنگی ام را تبخیر کند....
هاجر مهرپویا

امروز ،با همه ی توانایییهات
کودکی بیش نیستی
ومن
با همه ی کودکی هایت
باورت دارم !
کودک سرزمین من!
امروز اگر گامهایت به اندازه ی کافی فراخ نیست،
اندیشه ات گستره ی همه ی آرزوهای نهفته در فرداهاست!
محکم تر گام بردار!
زمین سختی اش را از تو دریغ نمی کند!